دوست خوب درباره وبلاگ آخرین مطالب آرشیو وبلاگ لینک های ویژه پیوندها
آمار وبلاگ
با سلام خدمت دوستان عزیزم ببخشید دیر شد.ادامه داستان خلاصه فرمانده گفت به ضرب چهار (چپ-راست-چپ-راست(محکمتر))برید داخل کوچه همه ترسیده بودن"رفتیم که بریم یهو سرهنگ جانشین گفت وایسید"اینارو کجا میفرستی؟بدون تجهیزات نفرست"برگردوندنمون همه وایساده بودیم که یه خانومه اومد و گفت فرمانده کیه؟سرهنگ جانشین گفت منم"خانوم:آقا ماشینه منا داغون کردن یه کاری کنید.سرهنگ:ماشینتون چیه؟خانوم:پیکان"سرهنگ:پیکان که از رده خارجه"ماکه از خنده پکیده بودیم و خانومه هم مات و مبهوت جا گذاشت رفت.شب باحالی بود.فردای اون روز سردار رفت که با مردم صحبت کنه مردم حسابی خشمگین بودن و من بهشون حق میدم.بلاخره مردم با یه شرایطی راضی شدن.تا سه روز بعدشم ما اونجا بودیم فقط همینقد بگم اینقد خوابیدیم که خسته شده بودیم.ولی خوش گذشت با فرماندهی که همش میگفت من جومونگم گروه دامون پیش.(ببخشید به خاطر یه سری مسائل مجبور شدم نصفشو سانسور کنم) موضوع مطلب : خاطرات قسمت 1 آموزشی که هیچی بماند.امروز 20/11/89 رفتیم سر یگان همه را خط کردن بعد گفتن به خاطر 22 بهمن میفرستیمتون فرماندهی شهرستان(کلانتری) چون حکممون ستاد فرماندهی نیروی انتظامی بود.رفتیم کلانتری 13 ساعت 12 شب فرستادمون پاس پیاده خیلی باحال بود نم نم بارون با مردمی که رد میشدنو صدا میزدن چس ماه.ماکه تازه وارد بودیم فکر میکردیم خرتوخره رفتیم تو ساندویجی نشستیمو دبخور که یهو گشت اومد:چیکار میکنید دیوونه ها بیاید بیرون بینم آی به تنمون زهر شد خلاصه 22 بهمنم رد شدو برگشتیم یگان حالا میخوام داستانای یگانو بگم البته نه به ترتیب با عرض پوزش قروقاطی 6/2/90 فرمانده:..... درگیری شده آماده باشیم باید برید ....ساعت 11 با باتوم 40 نفر آدم نشستیم تو ماشین فک کردیم الکیه ساعت 12:45 .....:نصف بچه ها خواب بودن یهو دیدم یه نفر 100 متر جلوتر رفت تو کوچه بعد پشت بوما پراز آدم شد از آسمون آجر میومد.فرمانده: بخوابید کف اتوبوس.همینو که گفت یا بلوک خورد تو شیشه جلو شیشه ریخت روش همه ترسیده بودن فرمانه میگفت گاز بده لعنتی بگاز.رفتیم جلو تا رسیدیم به یگان ویژه که ماشینشونا آتیش زده بودن وحشتناک بود تو خیابون هر ده متر 30تا موتور رو هم دیگه ریخته شده بود و داشت میسوخت رسیدیم به سردار فرمانده گفت پیاده شید بی دلو جرعتا رفتیم پایین رفیقم که خیلی ترسیده بود گفت:دستشویی دارم. فرمانده:همینجا بکش پایین اومد بکشه پایین گفت نه برو پشته دیوار رفت بره پشت گفت نه تو باغچه دوباره گفت برو پشت.همه میخندیدیم وای چه وضعی بود. این داستان ادامه دارد........ موضوع مطلب : سلام خدمت دوستان گلم امیدوارم تعطیلات تابستون بهتون خوش گذشته باشه و بگذره. امروز یه تصمیم گرفتم لابد میگید چی؟از اونجایی که بنده سربازی هستم تصمیم گرفتم خاطرات سربازیمو براتون بنویسم.از کی؟همین امروز موضوع مطلب : سه شنبه 90 تیر 28 :: 5:34 عصر :: نویسنده : مهدی
سه شنبه 90 تیر 28 :: 5:24 عصر :: نویسنده : مهدی
سلام خدمت دوستان عزیز امیدوارم حالتون خوب باشه دماغتونم چاق.من مسافرت بودم این خبر امروز بهم رسید درگذشت جانسوز روح اله داداشی را به همه مردم بخصوص جامعه ورزشکاران و ورزش دوستان تسلیت میگم واقعا جای تاسف داره.
موضوع مطلب :
موضوع مطلب : سلام خدمت دوستان عزیزم نظر یادتون نره درباره ناز نازیها موضوع مطلب : |
|||||