سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
دوست خوب
درباره وبلاگ


سلام فقط دوس دارم بهتون خوش بگذره,همیشه سعی کردم حتی اگه ناراحتم خودمو شاد نشون بدم,پس بدو بدو شادی
لینک های ویژه
پیوندها
طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز
آمار وبلاگ
  • بازدید امروز: 5
  • بازدید دیروز: 2
  • کل بازدیدها: 138028
دوشنبه 91 خرداد 29 :: 11:26 عصر ::  نویسنده : مهدی


نه من دیگر به روی ناکسان هرگز نمیخندم 

 دِگر پیمان عشق جاودانی 

 با شما معروفه های پست هر جایی نمیبندم

 شما کاینسان در این پهنای محنت گستر ظلمت

                                               ز قلب آسمان جهل و نادانی


 به دریا و به صحرای امید عشق بی پایان این ملت

 تگرگ ذلت و فقر و پریشانی و موهومات می بارید

 شما?کاندر چمن زار بدون آب این دوران طوفانی

 بفرمان خدایان طلا?تخم فساد و یاس می کارید..

 شما رقاصه های بی سرو بی پا

 که با ساز هوس پرداز و افسون ساز بیگانه

 چنین سرمست و بی قید و سراپا زیور و نعمت

 به بام کلبه فقرو به روی لاشه ی صد پاره زحمت

سحر تا شام می رقصید

 قسم:بر آتش عصیان ایمانی

که سوزانده است تخم یاس را در عمق قلب آرزومندم

 که من هرگز به روی چون شما معروفه های پست هر جایی

 نمیخندم

پای می کوبید و می رقصید

                                                              لیکن من...

به چشم خویش می بینم که می لرزید

 می بینم که می لرزید و می ترسید

 از فریاد ظلمت کوب و بیداد افکن مردم

 که در عمق سکوت این شب پر اظطراب و ساکت و فانی

 خبرها دارد از فردای شور انگیز انسانی

 

و من...

هر چند مثل سایر رزمندگان راه آزادی

 

کنون خاموش دربندم

ولی هرگز به روی چون شما

                                 غارتگران فکر انسانی نمی خندم




موضوع مطلب :

دوشنبه 91 خرداد 29 :: 11:17 عصر ::  نویسنده : مهدی


از زندگی از این همه تکرار خسته ام

از های و هوی کوچه و بازار خسته ام

دلگیرم از ستاره و آزرده ام ز ماه

امشب دگر ز هر که و هر کار خسته ام

دل خسته سوی خانه ، تن خسته می کشم

آوخ ... کزین حصار دل آزار خسته ام

بیزارم از خموشی تقویم روی میز

وز دنگ دنگ ساعت دیوار خسته ام

از او که گفت یار تو هستم ولی نبود

تنها و دل گرفته و بیزار و بی امید

از حال من مپرس که بسیار خسته ام...




موضوع مطلب :

دوشنبه 91 خرداد 29 :: 11:56 صبح ::  نویسنده : مهدی


دل خوشم با غزلی تازه همینم کافی ست

تو مرا باز رساندی به یقینم کافی ست

قانعم،بیشتر از این چه بخواهم از تو

گاه گاهی که کنارت بنشینم کافی ست

گله ای نیست من و فاصله ها همزادیم

گاهی از دور تو را خوب ببینم کافی ست

آسمانی! تو در آن گستره خورشیدی کن

من همین قدر که گرم است زمینم کافی ست

من همین قدر که با حال و هوایت گهگاه

برگی از باغچه ی شعر بچینم کافی ست

فکر کردن به تو یعنی غزلی شور انگیز

که همین شوق مرا، خوب ترینم! کافی ست




موضوع مطلب :