سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
دوست خوب
درباره وبلاگ


سلام فقط دوس دارم بهتون خوش بگذره,همیشه سعی کردم حتی اگه ناراحتم خودمو شاد نشون بدم,پس بدو بدو شادی
لینک های ویژه
پیوندها
طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز
آمار وبلاگ
  • بازدید امروز: 15
  • بازدید دیروز: 14
  • کل بازدیدها: 138505
چهارشنبه 90 مرداد 5 :: 8:32 عصر ::  نویسنده : مهدی

با سلام خدمت دوستان عزیزم ببخشید دیر شد.ادامه داستان

خلاصه فرمانده گفت به ضرب چهار (چپ-راست-چپ-راست(محکمتر))برید داخل کوچه همه ترسیده بودن"رفتیم که بریم یهو سرهنگ جانشین گفت وایسید"اینارو کجا میفرستی؟بدون تجهیزات نفرست"برگردوندنمون همه وایساده بودیم که یه خانومه اومد و گفت فرمانده کیه؟سرهنگ جانشین گفت منم"خانوم:آقا ماشینه منا داغون کردن یه کاری کنید.سرهنگ:ماشینتون چیه؟خانوم:پیکان"سرهنگ:پیکان که از رده خارجه"ماکه از خنده پکیده بودیم و خانومه هم مات و مبهوت جا گذاشت رفت.شب باحالی بود.فردای اون روز سردار رفت که با مردم صحبت کنه مردم حسابی خشمگین بودن و من بهشون حق میدم.بلاخره مردم با یه شرایطی راضی شدن.تا سه روز بعدشم ما اونجا بودیم فقط همینقد بگم اینقد خوابیدیم که خسته شده بودیم.ولی خوش گذشت با فرماندهی که همش میگفت من جومونگم گروه دامون پیش.(ببخشید به خاطر یه سری مسائل مجبور شدم نصفشو سانسور کنم)




موضوع مطلب :