سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
دوست خوب
درباره وبلاگ


سلام فقط دوس دارم بهتون خوش بگذره,همیشه سعی کردم حتی اگه ناراحتم خودمو شاد نشون بدم,پس بدو بدو شادی
لینک های ویژه
پیوندها
طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز
آمار وبلاگ
  • بازدید امروز: 4
  • بازدید دیروز: 11
  • کل بازدیدها: 140612
جمعه 90 مرداد 28 :: 7:50 عصر ::  نویسنده : مهدی

دوباره سلام.بچه ها یه خواهشی دارم ازتون-دوستم الان روی تخت بیمارستانه تصادف کرده توی کماست توی این شبای قدر که دعای شما دل پاکان رد نمیشه دعاش کنید  محتاج دعاتونیم




موضوع مطلب :

جمعه 90 مرداد 28 :: 7:36 عصر ::  نویسنده : مهدی
سلام بچه ها امیدوارم خوب باشید این مطلب پایین را از یه سایت پیدا کردم که آدرسشو نذاشتم.میخوام اینا بگم که شاید 100% این مطلب درست باشه ولی من به خیلی از این
خصلتا (مهمون نوازی و...) افتخار میکنم.خیلی هاشم باید اصلاح بشه واقعا.بخونید نظرم بدید.دوستدار شما مهدی 
 
این مطلب ترجمه شده از زبان ِ آلمانی هستش و بیشتر در خصوص ایرانی‌هایِ خارج از کشور تنظیم شده! پس لطفن به دل نگیرید

1_ هرروز صبحانه چای با نون و پنیر میخوری

2_ در روز حداقل 5 بار از واژه‌های عزیزم / قربونت برم / اختیار دارین / شرمنده استفاده میکنی

3_ هر دومین جمله رو با ببین شروع میکنی

4_ اگر ساعت 5 قرار داشته باشی ساعت 6 از خونه بیرون میری

5_ بابا مامانت میخوان که  دکتر مهندس شی

6_ مامانت حداقل دو بار در روز بهت میگه  بچم قربونت بشم

7_ تا از یه مهمونی یا عروسی میای شروع میکنی به غیبت

8_ هروقت که به یک رستوران ایرانی میری موقع حساب گارسون میگه قابلتون رو نداره

9_ کمد لباسات پر از لباسای ِ مشکی‌ه

10_ حداقل یکی از اقوام یا آشناهات از دوستان ِ شاه بوده

11_ موقع حساب کردن طوری رفتار میکنی که انگار تو میخوای پول بدی اما همش تعارف شابدلعظیمی‌ه

12_ هروقت منتظر مهمونت سر ساعت 1 هستی  ساعت 3 ازش استقبال میکنی

13_  تو و مهمونای ایرانیت 30دقیقه هم جلو در صحبت میکنید که البته فقط می خواستید خداحافظی کنید

14_ وقتی میری توالت به نظر میاد که اونجا خوابت برده

15_ مامانت می خواد دعوات کنه اما دلش نمیاد

16_ بابات میخواد که دخترش پیشش بمونه

17_ حداقل روزی یکبار برنج و گوشت میخوری

18_ سالاد رو بشقابی میخوری

19_ وقتی مهمون داری یه کاسه ی بزرگ میوه روی میزه

20_ لجبازی

21_ مامانت 4تا مهمون داره اما واسه 10 نفر غذا میپزه

22_ وقتی مهونی میری هی بهت میگن مگه روزه گرفتی؟ میوه بردار… شیرینی بخور

23_ خاله و داییت بهت میگن خاله/دایی

24_ پدر و مادرت بهت میگن  بابا / مامان

25_ تو همه ی اتاقاتون یه فرش ایرانی پهن شده

26_ مامان بابات به سکول میگن اِسکول و به شرانک میگم شِرانک

27_  پلاک نقشه ی ایران گردنته

28_ آی‌دی‌هات ایرانین یا پرشین به یدک میکشن

29_ پسرها:  مامانتینا اجازه نمیدن ابرو هاتو برداری

30_ پسرها:  مامانتینا نمیزارن گوشتو سوراخ کنی

31_ مردها:  از زنت طلاق گرفتی اما همچنان اجازه نمیدی با مردهای دیگه ارتباط داشته باشه

32_ به مهمونات میگی خونه‌ی خودتونه

33_ چشمای بزرگ و خوشگلی داری

34_ مژه‌های بلندی داری

35_ مامانتینا نمیزارن بری سولاریوم چون پوست سفید و لطیفِ خودت قشنگ‌تره

36_ از طلا زیاد استفاده میکنی

37_ مردها:   هیچکس حق نداره زنت رو اونجوری نگاه کنه

38_ بستنی مورد علاقه‌ت فالوده‌س

39_ مردها:   تو خیلی خوب میتونی واسه خانوما افسانه تعریف کنی

40_ اگه مریض شی نمیری دکتر

41_ مامان بابات همیشه تعریف میکنن که قدیما ایران خیلی کشور خوبی بوده

42_ میگی تهرانی هستی حتی اگه نباشی

43_ حتی با کسایی که نمیشناسی موقع احوالپرسی  روبوسی میکنی

44_  یا پرسپولیسی هستی یا استقلالی

45_ بچه هات نباید هیچ کمبودی داشته باشن

46_ آرزو میکنی که کاش مک‌دونالد کله‌پاچه داشت

47_ مامانت سماور داره

48_ با خودت غذای ایرونی به مدرسه یا محل کار میبری

49_ موقع مهمونی خانوما با هم دعوا میکنن که کی ظرفارو بشوره در حالی که مردا دارن پاسور بازی میکنن یا منتظر چای هستن

50_ مامانتینا همش واست روضه میخونن که حلال و حروم چقدر مهمه

51_ مامان و بابات همیشه میگن ما جلو بابا مامانمون پامونو دراز نمیکردیم

52_ به دوستای بابات میگی عمو

53_ به دوستای مامانت میگی خاله

54_ تو خونتون تابلوهای مینیاتوری آویزونه

55_  پرچم ایران رو زدی به دیوار اتاقت

56_ به ایرانی بودنت افتخار میکنی

57_ هروقت آشنایی رو تو خیابون ببینی میگی  به به پارسال دوست امسال آشنا

58_ پسر ها:   یه دوست دختر کمته

59_ خانوم ها:  حداقل 3بار در سال موهاتو رنگ میکنی

60_ دخترا:  از پسر های ایرونی بد میگی اما آخرشم فقط اونارو میخوای

61_ خانوما:  از 1?63 بلندتر نمیشی

62_ حداقل روزی 5بار چای مینوشی

63_ از بچگی بهت میگفتن آتیش پاره یا وروجک

64_ هروقت داری یه چیز جالب تعریف میکنی هی صدات بلند تر میشه

65_ اونقدر بلند میخندی که صداتو تا دو کیلومتر اونورتر هم میشنون

66_ مامانتینا میرن سوپرمارکت تا نون بخرن اما با  4کیسه‌ی خرید برمیگردن

67_ هنوز فیلمای فردین و فروزان و بهروز وثوقی نگاه میکنی

68_ همه‌ی مغازه‌ها و رستوران‌های ایرانی شهرتون رو میشناسی

69_ مامانتینا اصرار میکنن که تعمیرکار برق هم بشینه پای سفره‌ی غذا

70_ قصه‌های مورد علاقه‌ی بچگیت شنگول و منگول بوده یا خاله سوسکه

71_ هروقت آهنگ باباکرم میشنوی نمیتونی سرجات بشینی

72_ هروقت از مامانت میخوای که اینقدر بهت گیر نده چون بزرگ شدی میگه صد سالت هم بشه بازم بچمی

73_ پیاز داغ زیاد اضافه میکنی

74_ پسر ها:   تو بچگی بهت میگفتن شومبول طلا

75_ دختر ها:   بابات همیشه بهت میگه دختر گلم

76_ میری رستوران چینی اما با قاشق چنگال غذا میخوری

77_ به پسته و تخمه و لواشک و آلوچه و نون خامه‌ای عشق میورزی

78_ گربه های سامی ایرانی رو ترجیح میدی

79_ هروقت مامانت آشپزی میکنه حتما باید زعفرون تو برنج باشه

80_ ماهی مورد علاقت ماهی سفیده

81_ آرایشگر ایرانیت رو در مغازش نوشته تا ساعت 7 باز است اما میبینی ساعت یازدهه و اون هنوز داره مو کوتاه میکنه

82_ دوغ مینوشی

83_ کانال های ایرانی نگاه میکنی مثل پی‌ام‌سی و طپش

84_ دختر ها:   از 12 سالگی میدونی که اسم بچه هاتو چی میخوای بزاری

85_ مامانتینا تو خونه یه پلوپز 8 نفره دارن

86_ مادرتینا هیچ وقت اجازه نمیدادن شبا خونه ی همکلاسیت بخوابی

87_ پسر ها:   به کنسرت‌های ایرانی میری تا با دختر ایرونی آشنا بشی

88_ ماشین بی ام و  میرونی ولی بیکاری

89_ ریاضیت خوبه

90_ مادر و پدرت غر میزنن که چرا نمره‌ت  19 شده

91_ دیر از خواب پا میشی

92_ جلسه ی اولیا و مربیان مامانتینا معلمت رو به شام دعوت میکنن

93_ ساعتت از عمد 5 دقیقه جلوئه

94_ هروقت کسی ازت تعریف میکنه مامانت واست اسپند دود میکنه

95_ به مامان و بابات میگی شما

96_ هروقت با یکی دیگه میخوای از در رد شی هی به هم میگید  بفرمایید  بفرمایید

97_ حتی با کسی که ازش خوشت نمیاد خوب برخورد میکنی

98_ تو خونه تون صنایع دستی دارین

99_ تو دوران کودکی زیاد دنبال نخود سیاه فرستاده شدی

100_ داری این مطلب رو میخونی




موضوع مطلب :

سه شنبه 90 مرداد 18 :: 12:45 عصر ::  نویسنده : مهدی

سلام خدمت دوستای عزیز جونجونیم امیدوارم حالتون خوب باشه نماز روزه هاتونم مقبول درگاه حق. متن پایین واقعا خلاصه ای از زندگیه این دنیا خیلی کوچیکه قدر خودتونو لحظه هارو بدونید.در پناه حق موفق باشید.

میزی برای کار کاری برای تخت  تختی برای خواب خوابی برای جان

جانی برای مرگ مرگی برای یاد  یادی برای سنگ  این بود زندگی

                                    آری این بود زندگی




موضوع مطلب :

دوشنبه 90 مرداد 17 :: 7:1 عصر ::  نویسنده : مهدی

http://topnop.ir/uploads/201103/tpn3072/large/sbw8Q6uiAI.jpghttp://topnop.ir/uploads/201103/tpn3072/large/E6N1V1RGjN.jpg

 




موضوع مطلب :

یکشنبه 90 مرداد 16 :: 7:22 عصر ::  نویسنده : مهدی

یه دوست معمولی وقتی می آید خونت، مثل مهمون رفتار میکنه.
یه دوست واقعی درِ یخچال رو باز میکنه و از خودش پذیرایی میکنه.
یه دوست معمولی هرگز گریه تو رو ندیده.
یه دوست واقعی شونه هاش از اشکای تو خیسه.
یه دوست معمولی اسم کوچیک پدر و مادر تو رو نمی دونه.
یه دوست واقعی اسم وشماره تلفن اون هارو تو دفترش داره.
یه دوست معمولی یه دسته گل واسه مهمونیت می آره.
یه دوست واقعی زودتر میآد تا بهت کمک کنه و دیرتر می ره تا به کمکت همه جارو جمع و جور کنه.
یه دوست معمولی متنفره از این که وقتی رفته که بخوابه بهش تلفن کنی.
یه دوست واقعی میپرسه چرا یه مدته طولانیه که زنگ نمی زنی؟
یه دوست معمولی ازت میخواد راجع به مشکلاتت باهاش حرف بزنی.
یه دوست واقعی ازت میخواد که مشکلات را حل کنه.
یه دوست معمولی وقتی بین تون بحثی میشه دوستی رو تموم شده میدونه.
یه دوست واقعی بهت بعد از یه دعواهم زنگ میزنه.
یه دوست معمولی همیشه ازت انتظار داره.
یه دوست واقعی میخواد که تو همیشه رو کمکش حساب کنی.
یه دوست معمولی این حرف های منو میخونه و فراموش میکنه.
یه دوست واقعی اونو واسه همه میفرسته.
یک دوست معمولی از درونت بی خبره.
یک دوست واقعی سعی میکنه درونتو بفهمه

 

 آپلود عکس

به نقل از

http://www.hamidtrans.blogfa.com

 




موضوع مطلب :

یکشنبه 90 مرداد 16 :: 7:12 عصر ::  نویسنده : مهدی

 غزل بهانه یکی از زیباترین اشعار هوشنگ ابتهاج (ه.ا.سایه) 


 ای عشق همه بهانه از توست

من خامشم این ترانه از توست

آن بانگ بلند صبحگاهی

وین زمزمه ی شبانه از توست

من انده خویش را ندانم

این گریه ی بی بهانه از توست

ای آتش جان پاکبازان

در خرمن من زبانه از توست

افسون شده ی تو را زبان نیست

ور هست همه فسانه از توست

کشتی مرا چه بیم دریا ؟

طوفان ز تو و کرانه از توست

گر باده دهی و گرنه ، غم نیست

مست از تو ، شرابخانه از توست

می را چه اثر به پیش چشمت ؟

کاین مستی شادمانه از توست

پیش تو چه توسنی کند عقل ؟

رام است که تازیانه از توست

من می گذرم خموش و گمنام

آوازه ی جاودانه از توست

چون سایه مرا ز خاک برگیر

کاینجا سر و آستانه از توست




موضوع مطلب :

چهارشنبه 90 مرداد 12 :: 6:15 عصر ::  نویسنده : مهدی


زمانی کزروس به کورش بزرگ گفت: چرا از غنیمت های جنگی چیزی را برای خود برنمی داری و همه را به سربازانت می‌بخشی؟
کورش گفت: اگر غنیمت های جنگی رانمی بخشیدیم الان دارایی من چقدر بود؟!  کزروس عددی را با معیار آن زمان گفت.
کورش یکی از سربازانش را صدا زد و گفت برو به مردم بگو کورش برای امری به مقداری پول و طلا نیاز دارد. سرباز در بین مردم جار زد و سخن کورش را به گوش‌شان رسانید.
مردم هرچه در توان داشتند برای کورش فرستادند. وقتی که مالهای گرد آوری شده را حساب کردند، از آنچه کزروس انتظار داشت بسیار بیشتر بود.
کورش رو به کزروس کرد و گفت: ثروت من اینجاست. اگر آنهارا پیش خود نگه داشته بودم، همیشه باید نگران آنها بودم. زمانی که ثروت در اختیار توست و مردم از آن بی بهره‌اند مثل این می‌ماند که تو نگهبان پولهایی که مبادا کسی آن را ببرد!

 



موضوع مطلب :

چهارشنبه 90 مرداد 5 :: 11:42 عصر ::  نویسنده : مهدی

خانمی در زمین گلف مشغول بازی بود. ضربه ای به توپ زد که باعث پرتاب توپ به درون بیشه زار کنار زمین شد. خانم برای پیدا کردن توپ به بیشه زار رفت که ناگهان با صحنه ای روبرو شد......

 


 
قورباغه ای در تله ای گرفتار بود. قورباغه حرف
می زد! رو به خانم گفت؛ اگر مرا از بند آزاد کنی، سه آرزویت را برآورده می کنم.

خانم ذوق زده شد و سریع قورباغه را آزاد کرد
. قورباغه به او گفت؛ نذاشتی شرایط برآورده کردن آرزوها را بگویم. هر آرزویی که برایت برآورده کردم، 10 برابر آنرا برای همسرت برآورده می کنم!

خانم کمی تامل کرد و گفت؛ مشکلی ندارد
.

آرزوی اول خود را گفت؛ من می خواهم زیباترین
زن دنیا شوم.

قورباغه به او گفت؛ اگر زیباترین شوی شوهرت
10 برابر از تو زیباتر می شود و ممکن است چشم زن های دیگر بدنبالش بیافتد و تو او را از دست دهی.

خانم گفت؛ مشکلی ندارد. چون من زیباترینم، کس
دیگری در چشم او بجز من نخواهم ماند. پس آرزویش برآورده شد.

بعد گفت که من می خواهم ثروتمند ترین فرد دنیا
شوم. قورباغه به او گفت شوهرت 10 برابر ثروتمند تر می شود و ممکن است به زندگی تان لطمه بزند.

خانم گفت؛ نه هر چه من دارم مال اوست و آن وقت
او هم مال من است. پس ثروتمند شد.

آرزوی سومش را که گفت قورباغه جا خورد و بدون
چون و چرایی برآورده کرد.

خانم گفت؛ می خواهم به یک حمله قلبی خفیف دچار
شوم!

نکته اخلاقی: خانم ها خیلی باهوش هستند. پس
باهاشون درگیر نشین.

قابل توجه خواننده های مونث؛ اینجا پایان این
داستان بود. لطفاً صفحه را ببندید و برید حالشو ببرید.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.

.
.
.
.
.
.
.
.
.
مرد دچار حمله قلبی 10 برابر خفیف تر از همسرش شد

 به نقل از 

http://shanameh1.persianblog.ir/post/196




موضوع مطلب :

چهارشنبه 90 مرداد 5 :: 8:32 عصر ::  نویسنده : مهدی

با سلام خدمت دوستان عزیزم ببخشید دیر شد.ادامه داستان

خلاصه فرمانده گفت به ضرب چهار (چپ-راست-چپ-راست(محکمتر))برید داخل کوچه همه ترسیده بودن"رفتیم که بریم یهو سرهنگ جانشین گفت وایسید"اینارو کجا میفرستی؟بدون تجهیزات نفرست"برگردوندنمون همه وایساده بودیم که یه خانومه اومد و گفت فرمانده کیه؟سرهنگ جانشین گفت منم"خانوم:آقا ماشینه منا داغون کردن یه کاری کنید.سرهنگ:ماشینتون چیه؟خانوم:پیکان"سرهنگ:پیکان که از رده خارجه"ماکه از خنده پکیده بودیم و خانومه هم مات و مبهوت جا گذاشت رفت.شب باحالی بود.فردای اون روز سردار رفت که با مردم صحبت کنه مردم حسابی خشمگین بودن و من بهشون حق میدم.بلاخره مردم با یه شرایطی راضی شدن.تا سه روز بعدشم ما اونجا بودیم فقط همینقد بگم اینقد خوابیدیم که خسته شده بودیم.ولی خوش گذشت با فرماندهی که همش میگفت من جومونگم گروه دامون پیش.(ببخشید به خاطر یه سری مسائل مجبور شدم نصفشو سانسور کنم)




موضوع مطلب :

شنبه 90 مرداد 1 :: 8:56 عصر ::  نویسنده : مهدی

خاطرات قسمت 1

آموزشی که هیچی بماند.امروز 20/11/89 رفتیم سر یگان همه را خط کردن بعد گفتن به خاطر 22 بهمن میفرستیمتون فرماندهی شهرستان(کلانتری) چون حکممون ستاد فرماندهی نیروی انتظامی بود.رفتیم کلانتری 13 ساعت 12 شب فرستادمون پاس پیاده خیلی باحال بود نم نم بارون با مردمی که رد میشدنو صدا میزدن چس ماه.ماکه تازه وارد بودیم فکر میکردیم خرتوخره رفتیم تو ساندویجی نشستیمو دبخور که یهو گشت اومد:چیکار میکنید دیوونه ها بیاید بیرون بینم آی به تنمون زهر شد خلاصه 22 بهمنم رد شدو برگشتیم یگان حالا میخوام داستانای یگانو بگم البته نه به ترتیب با عرض پوزش قروقاطی

6/2/90 فرمانده:..... درگیری شده آماده باشیم باید برید ....ساعت 11 با باتوم 40 نفر آدم نشستیم تو ماشین فک کردیم الکیه ساعت 12:45 .....:نصف بچه ها خواب بودن یهو دیدم یه نفر 100 متر جلوتر رفت تو کوچه بعد پشت بوما پراز آدم شد از آسمون آجر میومد.فرمانده: بخوابید کف اتوبوس.همینو که گفت یا بلوک خورد تو شیشه جلو شیشه ریخت روش همه ترسیده بودن فرمانه میگفت گاز بده لعنتی بگاز.رفتیم جلو تا رسیدیم به یگان ویژه که ماشینشونا آتیش زده بودن وحشتناک بود تو خیابون هر ده متر 30تا موتور رو هم دیگه ریخته شده بود و داشت میسوخت رسیدیم به سردار فرمانده گفت پیاده شید بی دلو جرعتا رفتیم پایین رفیقم که خیلی ترسیده بود گفت:دستشویی دارم. فرمانده:همینجا بکش پایین اومد بکشه پایین گفت نه برو پشته دیوار رفت بره پشت گفت نه تو باغچه دوباره گفت برو پشت.همه میخندیدیم وای چه وضعی بود.

این داستان ادامه دارد........




موضوع مطلب :

1   2   >